یار امام زمان
 
عضو باشگاه وبلاگ نویسان راسخون بلاگ
 
سرباز امام زمان (عج ) اشتباه نمی كند

سال 1362 در تیپ مالك اشتر، آماده برای انجام یك عملیات برون مرزی شدیم. از این كه این بار دوستان نزدیكم «ابو داوود» پیرمردی ازكربلا . «ابومحمد» جوانی ازبغداد و «ابو حسن» از بچه‌های «كاظمین» مرا در این ماموریت همراهی می كردند، بسیار خوشحال بودم. هر كداممان، تجهیزات لازم كه اسلحه‌ی كلاش و یك آرپی‌جی با گلوله‌ی اضافی بود را برداشتیم. هنگام حركت با خودم گفتم تا جایی كه ممكن است، مین‌های كوچك ضد نفر 14 M آمریكایی را دور شال لباسِ كردی ‌ام، جاسازی كنم تا از قدرت مانور بیشتری، هنگام حضورمان در عمق خاك عراق ، برخوردار باشم. پس از طی مسافتی به پایگاهی كه تقریباً 7 كیلومتر با خط مرزی فاصله داشت و محل استقرار مجاهدین عراقیِ حامی جمهوری اسلامی بود، رسیدیم . بر خلاف شب‌های قبل، این بار هوا كاملاً مهتابی بود تا حدی كه با چشم غیر مسلح می شد اطراف را دید. در مسیر راه به تپه‌ سنگی رسیدیم كه از آن‌جا پاسگاه «ریشنِ» عراق به راحتی دیده می شد. كوچك ترین بی احتیاطی و سهل انگاری در خصوص مسایل امنیتی و حفاظتی ، بی تردید موقعیت‌مان را لو می داد. رو به ابوداوود پیرمرد گروه‌مان كردم و گفتم: ابوداوود! تپه‌ی كنار دست پاسگاه عراقی‌ها را می بینی؟ می خواهم هر طور شده خودم را به آن‌جا برسانم و پرچمی را كه همراه من است، روی آن نصب كنم و دور تا دورش را هم مین كاری كنم تا وقتی، تكان‌های مداوم پرچم، توجه عراقی‌ها را به خود جلب كرد و آن‌ها را به طرف خود كشید، مین‌ها منفجر شوند وعراقی ها آسیب ببینند. با وسواس هر چه تمام به اتفاق یكی از دوستان كار را به پایان رساندم و بلافاصله به نزد دوستان مجاهد عراقی‌ام برگشتم. بعد از دقایقی استراحت، برای ادامه‌ی حركت و ماموریت‌مان آماده می شدیم كه ناگهان با عبارت وحشتناك «توكیستی ؟» فردی، از حركت باز ایستادیم. ترس و دلهره سراسر وجودمان را فرا گرفته بود. در فاصله‌ی زمانی كوتاه به حالت نیم خیز، پشت سنگ‌های اطراف تپه اسلحه را به سوی آن فرد ناشناس نشانه گرفتم. در هاله‌ای از تردید بودیم كه آن فرد چه كسی می تواند باشد و وابسته به چه مجموعه‌ای؟ عراقی است یا ایرانی؟ مجاهد است یا ... . ثانیه‌هایی چند با شلیك چند گلوله از سوی گشتی به سوی ما حقیقت لو رفت و ما پی بردیم كه یك گشتی عراقی ساعتی است، ما را زیر نظر گرفته تا در یك فرصت مقتضی، زنده ما را به اسارت درآورد. به لطف خدا با شلیك چند گلوله به سمت آن چند نفر گشتی، توانستیم از شر‍‌‍‍‍‍‍‍‍‍آن‌ها خلاص شویم. عراقی‌های بالای پایگاه ریشن به گمان این كه گشتی، كارش را با موفقیت انجام داده و توانسته ما را بكشد و یا اسیر كند، از انجام هر گونه واكنش پرهیز كردند. شرایط، بغرنج و بحرانی شده بود و دیگر ادامه‌ی حركت به صلاح گروه نبود و هر طور شده باید به عقب برمی‌گشتیم. فرار را برقرار ترجیح دادیم. با دیدن چند گشتی عراقی بر سرعت‌مان افزودیم، گویا عراقی‌ها به حقیقت موضوع و اتفاق پیش آمده، پی برده بودند و تلاش كردند تا هر طور شده ما را به اسارت خود درآوردند. در مسیر عقب نشینی‌مان، فریادهای پیاپی ابوداوود مبنی بر سرعت بخشی هر چه بیشتر به حركت ، ما را به خود آورد، او با ولعی دو چندان، فریاد می كشید و می گفت: حسینی، تو نباید گیر آن‌ها بیفتی. با تمام وجودم دوستی و محبت او را به خودم احساس كردم، او بیشتر از خودش به فكر ر‌هایی من از آن مهلكه بود، در حالی كه او در مقام یك مجاهد عراقی به دلیل همكاری با انقلاب جمهوری اسلامی در صورت اسارت، بیشتر از هر ایرانی دیگر در معرض تهدید بود، كه این امر عمق اعتقاد او را می‌رساند. عمق معرفت ابو داوود آن جا برایم بیشتر مسجل شد كه پس از فرار از مهلكه، او را عصبانی و آشفته دیدم. وقتی علت را جویا شدم، رو به من كرد و گفت: حسینی، قمقمه‌ی آبم را جا گذاشتم. آن‌قدر خود را برای این اشتباه سرزنش می كرد كه حاضر شد. برای جبران آن، همان مسیر را دوباره برگردد. نهایت، اصرارهای من مبنی بر فراموش كردن حادثه، باعث شد او از انجام این اقدام منصرف شود اما جمله‌ی معنی دارش را كه حكایت از عمق معرفت و بینش داشت، هرگز فراموش نمی كنم و آن این بود كه : «سرباز امام زمان كه اشتباه نمی كند.» تا مدت‌ها این عبارتش در ذهنم باقی مانده بود و مرا به فكر و تامل فرو برد. از خدا خواستم كه مرا نیز چون آن مجاهد عراقی از گوهر بینش و معرفت بهره‌مند كند. هر روز پس از آن ماجرا كارمان این شده بود كه با دوربین، به سوی تپه‌ی كنار پایگاه عراقی‌ها كه پرچمی رویش نصب بود، نگاه كنیم تا ببینیم كار پرچم به كجا می كشد تا این كه به لطف و عنایت الهی، یكی از آن روزها برادری ، خبر خوش را به ما رساند و آن این كه، صدای انفجار مهیب مینی ، شنیده شده است. با شنیدن خبر با عجله دوربین را گرفته و به آن‌جا نگاه كردیم. با ندیدن پرچم به یقین رسیدم كه تدبیرم كارساز شد و مین‌های 14M عراقی‌ها را به سزای عمل ننگین‌شان رساندند.
سید رضا حسینی
***




، 
 
نوشته شده در تاريخ چهارشنبه 13 آبان 1388  توسط [ra:post_author_name]